منو اصلی
از باب مبالغه نیست گر بگویم: احساس حقارت، خودکمبینی یا آنچه گاهاً تحت عنوان عزتنفس پایین یا عدم اعتماد به نفس از آن یاد میشود، یکی از مهمترین مشکلاتی است که کودکان در بیشتر کشورهای عربی و اسلامی از آن رنج میبرند. این احساس حقارت، در نوع نگرش و انگیزههای کودک که در مراحل اولیهی زندگی وی در حال شکلگیری است تأثیر بسزایی دارد. یک کودکِ تازه به دنیا آمده، همانند شخصی است که خود را در یک سالن بسیار تاریک مییابد، سالنی آکنده از اشیاء و افراد ناآشنا، او نسبت به همهی این اشیاءِ پیرامون هیچ ایده و تصوری ندارد؛ به همین صورت، درک و تصور کودک از خود، استعدادها، تواناییها، امکانات و معایب خود، دقیقاً اینگونه است.
احساس حقارت، همان مجموعهی تصورات یا پیشفرضهای ذهنی منفی کودک درباره خود است؛ تصوراتی نظیر: شکل، قیافه، هوش، موفقیت، اخلاق، نزاکت، امکانات، نقاط ضعف، منزلت و جایگاه در خانواده و سطح مقبولیتش نزد اطرافیان و جامعه است. این احساسها و تصورات کودک، از طریق تجارب و تلاشهای فراوان وی جهت رهایی یافتن از ضعف و ناتوانی کودکی و نیز از طریق نوع نگاه خانواده، مربی، دوستان و بستگان نسبت به او در ذهنش نقش میبندد؛(۴) این تأثیر پذیری کودک از محیط و اطرافیان بدین خاطر است که دانش و آگاهی انسان از خود، پیوسته نسبی و ناقص است هر چقدر سن او بالاتر رود. به هر حال هر یک از ما در یک سطحی قرار داریم و تسلیم شدهی نگاه دیگرانیم جز اینکه این تسلیم و تلقینپذیری در میان کوچکترها دوچندان است؛[زیرا کودکان بیش از بزرگسالان، توسط مربیان(پدر، مادر و در کل، محیط پیرامون) خود را می شناسند].
چنانچه کودکی، بهطور دائم خود را با همسالان خویش مقایسه کند ممکن است احساس حقارت یا خودکمبینی به او دست دهد؛ زیرا شاید نتیجهی مقایسه را به نفع خود نمییابد. غالباً نتایج این مقایسه به وضوح در فعالیتها و بازیهای گروهی جلوه مینماید؛ کودکان بسیار زیادی میتوان مشاهده نمود که به دلیل ممانعت همکلاسیها و دوستانشان از پذیرفتن آنها در بازی والیبال، فوتبال و یا مسابقهی طنابکشی، احساس تنهایی و ناامیدی میکنند؛ چرا که دوستانشان، آنها را افرادی ناتوان، بیتجربه و فاقد مهارت، تصور مینمایند. همچنین کودکان بسیاری یافت میشوند که در پی مردودی مکرر در تمام درسها یا برخی از آنها، احساس ناامیدی میکنند. در هر صورت، درک و فهم این موارد ـ همانطور که به آن اشاره خواهد شد ـ در رفع این مشکل بسیار سودمند خواهد بود.
مهمترین نشانههای احساس حقارت یا خودکمبینی موارد زیر است:
۱ـ ترس، یکی از نشانههای اساسی احساس حقارت است، به گونهای که کودک از چیزهای بسیاری که دیگران ممکن است از آن هراسی نداشته باشند بهراسند؛ به عنوان مثال، کودکی، از فرمانبری مربی خود که تلاش میکند شنا را به وی آموزش دهد سرپیچی میکند؛ چرا که از فرو بردن سر خود زیر آب میترسد؛ کودک دومی، از راه رفتن در تاریکی میترسد؛ کودک سومی، مقهور تهمتی است که به وی نسبت داده شده و او از دفاع کردن از خود درمانده و ناتوان مانده است؛ کودک چهارمی، از مشارکت در مسابقات فرهنگی یا ورزشی میهراسد و…. در حقیقت، تمام این ترسها ریشه در احساس بیکفایتی و ناتوانی رویارویی با شرایطهای جدید دارد، در حالیکه کودکی که گرفتار این مشکل نیست، حوادث پیشرو را جدی و خطیر تصور نمیکند، و هر چند هم که خطیر باشند، او با اعتماد به نفسی که دارد میتواند و میداند چگونه با آن کنار آید.
۲ـ بدبینی و توجه صرفاً به شکستها و گوشههای تاریک هر چیز در زندگی، از جمله علایم دیگر احساس حقارت است؛ از اینرو، کودکی که احساس حقارت میکند قادر به دیدن این همه امکانات و فرصتهای پیرامون خود نیست، بر او نیز دشوار است موفقیتهای دیگران را درک و تفسیر نماید. وی موفقیتها و کامیابیهای دیگران را به دلیل استعدادهای شگرف آنها میداند که خود فاقد آن است. مادری داستان فرزند خود را اینگونه نقل میکند:
«پسرم کلاس چهارم دبستان بود. وی در برخی از دروس ضعیف بود. بسیار تلاش و کوشش میکردم که سطح او را در این دروس بالاتر برم؛ ولی پیشرفتش بسیار کُند و کمتر از آنچه انتظار میرفت بود. از سوی دیگر، پسرِ برادرِ بزرگم، روانپزشک بود و من از او درخواست میکردم تا ربع ساعتی با پسرم بنشیند، به امید اینکه دلایل بیمیلی وی به تحصیل را بیابد تا آن را رفع نماییم. بالاخره پس از پایان نشست با کودک، دلایل بیرغبتی به تحصیل رو از او(روانپزشک) پرسیدم، وایشان گفت: پسر شما بسیار باهوشه جز اینکه از طعنه و خوردهگیریهای برخی از همکلاسیهایش رنج میبرد. آنها قد و قامت کوتاه وی را به رویش میآورند. افزون بر این، پسر شما به من گفت: زمانی که کلاس سوم بوده، یکی از معلمان به ایشون گفته بود: اگه اشتباه نکنم شما اشتباهی سر کلاس ما اومدی، تو باید کلاس اول باشی. همچنین روانپزشک در ادامه میگوید: دریافتم که پسر شما آرزو داشت مثل عموی خود خلبان جنگی باشد؛ اما هنگامی که دریافت که قد و قامت بسیار کوتاهش به او اجازه نخواهد داد در آینده در دانشکده نیروی هوایی پذیرفته شود، آرزویش بر باد رفت و به نوعی دچار ناامیدی شد است».
غالباً نشان دهندهی اعتماد به نفس پایین هستند؛ بهطور مثال، «من انسان بدیام؛ خنگ و احمقم؛ دوست نداشتنیام؛ من بهدرد هیچی نمیخورم؛ من بد شانسم و…» در حقیقت، تکرار مداوم این عبارتها، اعتقاد شخص نسبت به منفی بودنش را تثبیت میکند و تصور ذهنی کودک را از خود تیرهتر مینماید.
۴ـ کودکِ خودکمبین به سرعت روحیهی کار و فعالیت را از دست میدهد و در اولین برخورد با مشکلات، سر تسلیم فرود میآورد. این حالت، اساساً به دلیل احساس کودک مبنی بر کافی نبودن صلاحیتهایش پیش میآید؛ بدین خاطر، روبهرو شدن با هر چالشی برای وی به عنوان یک ریسک به شمار میآید. بنابراین ـ از نظر وی ـ بهترین حل، ادامه ندادن راه چالشی است، این در حالی است که کودک سالم همیشه سعی میکند، سختیها و مشکلات را تحمل و در برابر آنها شکیبایی کند.
۱ـ وراثت (ژنتیک) و معلولیتهای جسمی:
خداوند متعال ساختار ذهنی و روانی هر کودکی را منحصر به خود آن کودک آفریده است، دقیق مانند آن خصوصیات منحصر به فردی که ما آن را در چهرهی تمام انسانها مشاهده میکنیم. اما راجع به احساس حقارت یا خودکمبینی میتوان گفت که برخی از کودکان، استعداد دریافت و پذیرش آن را از پدرشان به ارث میبرند. از سوی دیگر، شرایط سختی که کودک آن را تجربه میکند باعث رنج وی از این مشکل میشود. مشاهدات زیادِ موجود در این زمینه نشان میدهد که در بعضی مواقع، کودک از طریق توجه و اهمیت خانواده به وی و یا با آموزشی که توسط آموزگاران خوب فرا میگیرد، میتواند بر عامل وراثت غلبه کند. از سوی دیگر، مبتلا بودن کودک به کمهوشی، معلولیت جسمی و یا آسیبدیدگی یکی از حواس پنجگانهاش، بهطور منفی بر اعتماد به نفس وی منعکس میشود، که در این مورد باز میتوان از طریق توجه و مراقبتهای ویژه، تمرینات و آموزشهای خوب بر اینها غلبه یافت و آنها را برطرف نمود.
۲ـ انتظارات بیش از حد:
ممکن است پدر از جمله کسانی است که در زندگی خود، موفقیتهای بزرگی به دست آورده باشد و یا از افراد بلند همتی که آرزوهای بزرگی در سینه، نهفته دارد. اکنون این پدر، از فرزند خود انتظار دارد یکی از سرشناسان و نامآوران روزگار خویش باشد. و یا برخی از پدران که قادر به تحقیق رؤیاهای بزرگ خود نبودند، حال بدون در نظر گرفتن تفاوتهای فردی، انتظار دارند فرزندان کوچکشان این رؤیاها را به واقعیت تبدیل کنند: «پسر عزیزم، روزی آرزو داشتم پزشکی باشم؛ اما افسوس که شرایط مجالم نداد، اکنون امیدوارم تو پزشک پرآوازهای بشی». این انتظارات، به نوعی باعث احساس ناتوانی و بیکفایتی کودکان شده و یا اینکه احساس ناتوانی در تحقیق انتظارات خانواده خود را در آنها تقویت مینماید؛ در نتیجه، این دسته از کودکان به سرعت در برابر موانع و سختیها تسلیم میشوند، و یا اینکه به صورت قطعی و نهائی دست از تلاش میکشند.(۵)
۳ـ زیادهروی در مراقبت از کودک:
برخی از پدران در توجه و مراقبت از فرزندان خود، لوس کردن آنها و نسپردن هیچ گونه مسؤولیتی به آنها زیادهروی میکنند. این پدران با اینگونه رفتار گمان میبرند در حق فرزندانشان خوبی میکنند، درحالیکه نمیدانند با این کار، آنها را عملاً از خود اتکایی، تجربهی ناکامی و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات و سختیهای زندگی محروم میدارند. این طرز برخورد، ضمن محروم ساختن کودک از بهرهگیری از تجارب متعدد و داشتن یک حس در درک بهتر مسائل، وی را از مسؤولیتپذیری دور مینماید.
۴ـ خشونت و سلطهگری:
بعضی از والدین، خانههای خود را به پادگانهای نظامی تبدیل میکنند؛ آنها به واسطهی سختگیری در برخورد، مجازات، انتقاد و نکوهش مکرر، شخصیت فرزندان خود را اهانت کرده و درهم میشکنند. یک کودک، زمانی که گرمی رابطه با والدین را لمس نکند واحساس کند از موقعیت خوب و قدردانی خانواده برخوردار نیست، با نگاهی آکنده از حقارت و خودکمبینی به خود مینگرد. در این زمینه شایان ذکر است، این احساس زمانی که یکی از زوجین، دیگری را مورد انتقاد شدید و یا اینکه با زبانی تند، همدیگر را مورد تهدید قرار دهند، تشدید مییابد.
۵ـ تقلید و پیروی از بزرگترها:
انسان موجودی الگوبردار است؛ یک کودک، قدرت، توانایی، سستی، زیرکی، هرزگی و بیبندوباری، را به تقلید از بزرگترها و اطرافیانش میآموزد؛ بنابراین، زمانی که پدر، اعتماد به نفس پایینی داشته باشد، این احتمال هست که فرزندانش نیز تحت تأثیر قرار گیرند؛ زیرا کودک بر این باور است که پدرش همیشه برحق است و اینکه قویتر و باهوشتر است. حال چنانچه وی را بسیار شکوه کننده و گلهمند و ترسو و دودل مشاهده کند، طبیعتاً از او تقلید و همان عبارتها و موضعگیریهای پدر خود را تکرار خواهد کرد.
مسلم است که عقل، بهطور تدریجی به حقایق هستی پی میبرد و آنها را درک مینماید. کودک نیز به همین صورت است، او به تدریج به خودشناسی میشناسد؛ بنابراین، در این مهم، برای هر انسان علاقهمندی که در جهت رفع اختلالاتِ رفتاری فرزندان خویش و ارتقا یافتن آنها میکوشد، خبری بسیار خوشحال کننده هست؛ چرا که تربیتِ یک فرد در کودکی، همانند فرآیند آماده کردن یک وعده غذایی است که در حال پختن باشد. آری، چونکه در این هنگام، وعده، قابلیت پذیرش نمک، آب و دیگر طعم دهندهها را دارد؛ از اینرو، تغییر موقعیت و شرایط کودک، روش برخورد، و نحوهی سخن گفتن با وی، به ایشان کمک میکند بار دیگر خود و استعدادهای نهفتهی خود را کشف و شکوفا نماید و اعتماد به نفس را در او افزایش دهد. اکنون در اینجا، برخی از ایدهها و تجربههای مهم در زمینهی بهبود احساس خودکمبینی کودک را مرور میکنیم:
۱ـ تفکر منطقی و متعادل: تصویری که کودک از خود در ذهن خویش ترسیم میکند، حاصل مجموعه اندیشهها و باورهایی است که کودک، آنها را از والدین، خواهر و برادر بزرگتر، معلمان و تمام افراد پیرامون که به کثرت با آنها در تعامل است دریافت میکند؛ بر همین اساس، حکمفرمایی تفکر منطقی در خانهای که کودک در آن زندگی میکند ضروری و مهم است. موارد زیر، نمونهای از تفکرات منطقی است:
الف ـ اعتراف به اینکه عیب و کاستی، از ویژگیهای طبیعی بشر است. چقدر مهم است که پدر، از دوران دانشآموزی خود و از دروسی که در آنها ضعیف بود سخن گوید و چقدر بهجاست که مادر مسائلی را که در فراگیری آن شکست خورده بود نیز برای کودکش بازگو کند. در حقیقت، این بازگوییهای والدین، از فشار کودک به خاطر احساس اختلاف با دیگران ـ از لحاظ ضعف تواناییها، استعدادها و مزایا ـ میکاهد.
ب ـ هر انسانی نقاط قوت و ضعفی دارد؛ از اینرو، مهم است که والدین، نقاط ضعف و قوت فرزندان خود را بشناسند؛ به عنوان مثال، چنانچه یکی از دختران به دلیل زشتی یا کوتاهی قدش، احساس حقارت میکند، شایسته است که مادر بر نقاط قوت وی همچون هنرمندی در نقاشی، خوشزبانی یا فی البداههگویی وی تمرکز کند و استعدادهای وی را در این زمینه شکوفا سازد؛ یکی از دانشجویان نقل میکرد که: «زمانی که در مرحلهی ابتدایی درس میخوندم، در دروسی که غالباً حفظی بودند عملکرد ضعیفی داشتم و من هم از اینکه نمیتونستم چیزی رو حفظ کنم خیلی اذیت میشدم، اصلاً نمیتونستم چیزی رو حفظ کنم حتی یک سورهی کوتاهی از قرآن یا چهار بیت شعر هم از دستم بر نمیاومد؛ از اینروست که پدرم باور داشت که من شایستگی ادامه تحصیل را ندارم، او تصمیم گرفت که مرا بعد از اتمام مرحلهی ابتدایی، از مدرسه اخراج کند تا وی را در تجارت و بازرگانی رونق گرفتهاش، کمک کنم. اتفاقاً معلم ریاضیام در پی آگاه شدن از این تصمیم پدرم، خیلی آزرده خاطر شد و به منظور اقناع پدرم و ملاقات با وی به منزلمان آمد. ایشان در آنجا به پدرم گفته بود: پسرتون،
بهترین دانشآموز در کلاس ریاضی است، او در آینده استاد بزرگ ریاضی یا مهندسی پر آوازه خواهد شد؛ اما مسألهی دروس حفظی رو به عهده من بگذارید، من میتونم مشکل او رو حل کنم. در حقیقت، این معلم خیلی بهم اهمیت داد؛ او مرا تشویق نمود و انگیزهی مطالعه و درسخوانی مرا به بالاترین حد رساند که هم اینک ـ خدا رو سپاس ـ دانشجوی دانشکدهی مهندسی هستم).
ج ـ تقریباً نمیتوان انسانی را یافت که در تمام زمینهها و در هر موقعیت و تجربهای، اعتماد به نفس کامل و مطلقی به خود داشته باشد. گاهی اوقات، به انسان احساس قدرت دست میدهد وگاهی اوقات، احساس ضعف و ناتوانی. در برخی از مسائل و موقعیتها، موفقیت یاور اوست و در برخی دگر، شکست سر راه اوست. بحث و گفتوگو نمودن دربارهی این واقعیتهای زندگی، روحیهی کودک درمانده و ناتوان را افزایش میدهد. او در جریان این بحث و گفتوگوها در مییابد که برخی از کاستیهای شخصیتش و احساس منفیای که گاهاً در او جلوه مینماید کاملاً طبیعی است؛ چرا که تمام افراد، در برخی زمینهها و موقعیتها احساس شکست میکنند و یا احساس میکنند صلاحیت و شایستگی برخی چیزها را ندارند.
د ـ به کودکان توضیح دهید که موفقیتهای حقیقی، همیشه در تحقق تمام اهداف و رسیدن به پایان راه نیست؛ بلکه موفقیت حقیقی، در به کار بستن نهایت تلاشهایمان و عملکرد درست ما، نهفته است؛ سپس به خدا توکل کنیم و به آنچه خداوند متعال برای ما مقدر نموده راضی شویم؛ زیرا، شاید تمام خیریت، در نرسیدن به برخی چیزهایی است که گمان میکنیم برای ما بسیار مهماند. قطعاً تلاش بیوقفه و حرکت در مسیر درست، دو پایه و اساس موفقیتاند؛ اما نتایج و پیامدهای تلاشما، بسته به شرایطهای مختلف هستند؛ بدین سبب، چه بسا به خواستهها و آرزوهای خود برسیم، و چه بسا که نرسیم.
۲ـ کودکان ما، نیازمند توجه و حمایتی متعادل هستند؛ زیرا که ضرر بیتوجهی کردن و عدم پشتیبانی از آنها، کمتر از ضررِ زیادهروی در کمک رساندن به آنها نیست. کودک برای اینکه اعتماد به نفس خود را افزایش دهد نیازمند کسب تجربهها، نیازمند ریسک و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات است کما اینکه نیاز هست که احساس چالش و رقابت کند؛ از اینرو، چنانچه خود ما، تمام مشکلات وی را حل نماییم، در واقع، کودک بودنش را برای مدت طولانیتری تثبیت کردیم؛ زیرا، این کار ما، به معنای صحه گذاشتن بر بیکفایتی اوست. از سوی دیگر، چه بسا بیتوجهی به او منجر به مرتکب شدن خطاهای بزرگ یا احساس عجز و ناتوانی در وی شود؛ بنابراین، شیوهی درستی که در این زمینه باید دنبال نمود اینکه به کودک اجازه دهیم خودش مشکلاتش را ـ با تمام روشهای ممکن ـ حل و رفع نماید. سپس در صورت نیاز به مساعدت، به کمک او بشتابیم. پدری میگفت: «دو کودک داشتم که یکی از آنها تنها یک سال و نیمی از دیگری بزرگتر بود؛ اونها همیشه با همدیگر دعوا داشتند؛ من هم برای مهار دعواهایشان روش موفقی رو در پیش گرفتم؛ هنگامی که سر و صداهای آنها را میشنیدم یا یکی از آنها شاکی و گلهمند به سویم میاومد، هر دو را صدا میزدم؛ از اونها میخواستم کاملاً آروم باشند، سپس بهشون میگفتم: هر دو، صادقانه لبخند بزنید. پس از آن میگفتم: سعی کنید برای بر طرف کردن اختلافتون راهحلی پیدا کنید و به من ارائه دهید؛ و چنانچه از این کار عاجز میماندند بهشون میگفتم: هر یک از شما برای حل مشکل، پیشنهادی رو تقدیم کنه، من هم در عوضِ بهترین راهحل، جایزهای به آن فرد میدهم. بر همین اساس، آن دو، بیشتر اوقات، همین کار رو انجام میدادند؛ بلکه یه چیز بهتری رو هم مشاهده کردم و آن اینکه هر یک از آنها سعی میکرد راهحلی پیدا کنه و به برادر خود تقدیم کنه تا اون یکی هم جایزه بگیره. پس از گذشت دو سال از این تمرین، دعوا و مشاجرهای آنها بسیار کاهش یافت و اکنون که به سن جوانی رسیدند بهِم میگن: خوب ما رو کلک زدی ها..! ما هم همین کار رو با فرزندانمون انجام میدیم!».
۳ـ این احساس را در کودک بیافرینیم که خانواده، وی را پذیرفته و بیقید و شرط به او محبت میورزد؛(۶)چرا که خانواده، آینهای است که کودک خود را در آن میبیند و با خود
آشنا میشود؛ بنابراین، کودک بایستی احساس کند طبیعی، دوست داشتنی، شایستهی احترام و موفقیت است. این مهم جزئیاتی دارد که هم اکنون آن را بهطور خلاصه مرور میکنیم:
الف ـ ارسال پیامهای مختلف به کودک مبنی بر اینکه والدین نسبت به وجود وی در میانشان خوشبختاند و خداوند را بر این نعمت بزرگ شاکرند. این پیامها میتواند به شکل کلماتی بر زبان والدین جاری شود و یا شاید از طریق سپاسگزاری از خداوند در عوض ارزانی داشتن نعمت فرزند باشد. همچنین این پیامها میتواند به صورت بوسیدن، در آغوش گرفتنِ کودک و روزانه چند بار به او خوشآمدگویی گفتن، باشد.
ب ـ زمانی که یک کودک، در امتحانی، مسابقهای و یا در هر عمل دیگری شکست میخورد، لازم است که در کنار او باشیم و با او همدردی و همدلی کنیم؛ این همان معنای حقیقی و عمیق دوست داشتن بیقید و شرط است؛ به کودک بگویید: «این بار شکست خوردی؛ ولی بدان که افراد فراوانی همینطور شکست خوردند؛ اما در نهایت موفقیتهای بزرگی رو به دست آوردند. و به امید خدا تو هم یکی از آنها خواهی بود».
ج ـ زمانی که در نقد دیگران (اشخاص معین)، یا نژادی، ملتی، شغلی و یا مکتبی، زیادهروی کنیم، در حقیقت، ما بذر تنفر و احساس منفی را در کودک میپرورانیم و باعث تثبیت بیشتر احساس حقارت در وی میشویم؛ بنابراین، خوشبین و مثبتنگر باشید. داستانهای الهامبخشی که پیرامون موفقیت و افراد موفق هست را برای کودک بازگو کنید؛ به جای سخن گفتن از عیب و کاستیهای مردم، از خوبی و نیکیهایشان تعریف کنید. شما با این کار، غیبت کردن را کنار میزنید و یکی از مهمترین شعارهای دین مبین اسلام که «عفو، بخشش و نیکی» هست را جامهی عمل میپوشانید. و همزمان، آگاهی کودک برای درک بهتر جنبههای مثبت خود را تسهیل مینمایید.
د ـ والدین باید تلاش کنند تا فضای عمومی خانواده، سرشار از گرمی محبت، مودت، مهرورزی و شادمانی باشد. همچنین شایسته است پیرامون ویژگیهای خانواده، موفقیتهای آن و محبت افراد آن به یکدیگر، سخن گویند و همدیگر را به گفتوشنود توصیه نمایند، چه بسا شوهر و یا همسر از افراد متمایل به جدیت بیش از حد باشند و یا شاید از افراد افسرده و بدبین باشند به گونهای که باعث افسرده شدن جو خانواده و افزایش احساس حقارت کودکان شوند.
۴ـ کودکِ خودکمبین، پیوسته عبارتهایی را تکرار میکند که احساس درونی وی را منعکس میکند. و همانطور که قبلاً گفته شد، تکرار پیوسته این خودگوییهای منفی، احساس حقارت را در درون وی دوچندان میکند. اکنون برای اینکه این تصور را از ذهن وی دور نماییم، باید در دو سطح به کودک کمک کنیم:
الف ـ لازم است عبارتهایی که حامل مفاهیمی چون خود ارزشمندی، موفقیت و قدرت مقاومت در برابر فشار هستند را به کودک تلقین کنیم؛ بهطور مثال، «خدا را شکر، من خوبم و احساس خوشبختی میکنم»، «من استعدادهای فراوانی دارم باید بدونم چگونه آنها را شکوفا سازم»، «هیچ کس نمیتواند مرا از رسیدن به حق و حقوقم باز دارد»، «شاید تلاشم به شکست بینجامد اما در پایان به هدفم خواهم رسید و…».
مرور ذهنی این مفاهیم مثبت، اثرات قابل توجهی بر روح و روان کودک بر جای میگذارد به ویژه اگر خانواده از او بخواهد پیرامون آن مفاهیم، توضیحاتی ارائه دهد. و چنانچه کودک، قادر به تقدیم مصادیق و نمونههای مناسب برای این مفاهیم نباشد، لازم است که خانواده او را در این کار یاری نمایند.
ب ـ به منظور افزایش اعتماد به نفس کودک و تبدیل مفاهیم ذهنی مثبت به یک واقعیت محسوس و معنادار، شایسته است که کودک را در جهت شرکت در فعالیتهای اجتماعی تشویق نماییم تا از این طریق، استعدادها و تواناییهای خود را دریابد و مهارتهای فراوانی به دست آورد؛ زیرا کودک از طریق مشارکت و فعالیت، به خود و استعدادهای خود پی میبرد و نسبت به سختی زندگی و موانع آن تجربه پیدا میکند. تمام اینها، سطح اعتماد به نفس وی را بهبود میبخشد؛ امروزه در اکثر مدارس، کمیتههای فرهنگی، گروههای پیشآهنگی و فعالیتهای ورزشی وجود دارد، از طرفی دیگر، تقریباً در هر شهر و روستایی دورههای آموزش و حفظ قرآن کریم برگزار میشود، مشارکت کودک در برنامههای یاد شده، در رفع ناهنجاریهای کودک بسیار مؤثر و سودمند است. همچنین مهم است ـ با توجه به سن کودک ـ برخی از مسؤولیتهای منزل را که در حد توانش هست را بر عهدهی وی بگذاریم.
در پایان لازم است تأکید نمایم که اعتماد به نفس پایین، نوعی بیماری است که روان کودکان بسیاری را در مینوردد؛ بنابراین شایسته است بدانیم چگونه فرزندانمان را در برابر آن ایمن نگهداریم و یا چگونه ـ زمانی که به آن دچار شوند ـ آنها را درمان کنیم.
اگر در مسائل کوچک و ریز با فرزندانمان سخن نگوییم، مسائل بزرگ آنها را هم درک نخواهیم کرد.
نظرات کاربران ۰