منو اصلی
در طول تاریخ بشری اساسا هنردرمانی بر اساس نظریات روانشناسی شکل گرفته است.
در قدیم شالودهی هنردرمانی بر پایهی نظرات شفادهندهی «شَمن»ها بود که با خلسههای روانی و آیینهای روانی بیماران را تسکین میدادند.
هنر و مذهب با جایگاهی مشترک در آیینهای باستانی و مراسم بیماران را شفا میدادند و همه از توجیهات روانشناسی زمان خود استفاده میکردند.
در حال حاضر نیز روانکاوی، هنر را زبان نمادین ناهشیار میداند و از هنر برای از بین بردن شکاف و تعارضهای بین هشیاری و ناهشیاری و یکپارچه ساختن روان استفاده میکند.
هر مکتب روانشناسی به شکلی از هنردرمانی استفاده میکند. ( روانشناسی در هنردرمانی )
مثلاً گشتالتدرمانی یکی از نظریات معتبر در حوزهی رواندرمانی است که در هنردرمانی و بازیدرمانی جایگاه فعالی دارد.
این نظریه شیوهای فرایندمدار است که به کارکرد یکپارچهی تمام کنشهای انسان ازجمله: حواس، جسم، هیجانات و عقل توجه دارد.
در این نظریه از فعالیتهای هنری مانند نقاشی، بازی با گِل و حتی نمایش بهگونهای استفاده میشود که مراجع مشکل خود را عمدتا به صورت یکپارچه و با حضور کامل، درست مانند زمانی که اتفاق افتاده حس کند.
هنر کمک میکند تا فرد تجربهی وسیعی برای تماس با میدانهای مختلف بدنی، هیجانی و شناختی بهدست آورد و گشتالتهای ناقص فکری و احساسی را که در ذهن او به وسیلهی مشکلات و آسیبها به اصطلاح عامیانه حالت بریده بریده شده پیدا کرده است، پیوند دهد. در نظریهی گشتالت این اعتقاد وجود دارد که چون انسانها فقط میتوانند توجه خویش را به برخی از جنبههای تجارب متمرکز کنند نمیتوانند راهحلهای خلاقانهای برای مشکلات خود بیابند و این نگاههای محدود مانع تماس کامل و سالم با خودشان میشود. در اینجا هنردرمانی کمک میکند که فرد توانایی برقراری ارتباط با خودش را پیدا کند و احساسات او یکپارچه شود، از آنچه هست فرار نکند، آن را انکار نکند و از طریق هنر مستقیما با مشکلات خود رو به رو شود؛ مثلاً در قالب بازیهای هنری با صندلی خالی با مشکل خود صحبت کند و آن را به عنوان پارهای از واقعیت و بخشی از تمامیت وجود خود بپذیرد تا تکهتکههای وجود او وحدت پیدا کند. هنردرمانی کمک میکند فرد احساسات مختلف خود را بپذیرد، توانایی برقراری ارتباط سالم و مثبت را پیدا کند و بریدگیهای تماس او ترمیم یابد و «خود» او قویتر شود.
در واقع هنردرمانی با نگاه گشتالتی کمک میکند فرد نسبت به بازداریها، ناکامیها و خشمهای خود که اغلب دلیل بسیاری از مشکلات اوست آگاهی یابد و بفهمد هر هیجانی چگونه در او بهوجود میآید و احساس میشود، هر هیجانی چه مفهومی دارد، چهطور میتوان از آن استفاده کرد و چگونه میتوان از راههای مستقیم و مناسب آن را مشاهده کرد و چرخهی ناقص آن را کامل کرد.
پالایش روانی یا کاتارسیس بخشی ابتدایی از فرایند هنر در انسان است، هنر انسانی به حیطهی حل تعارض نیز راه پیدا کرده است.
نظرات فروید و یونگ در حوزهی روانشناسی بیش از همه الهامبخش هنردرمانی بوده است.
نظرات یونگ بر عقاید مارگارت نامبرگ که از مبتکران هنردرمانی بود اثر زیادی گذاشت.
یونگ کتابهایی نوشت که در آنها کارهای هنری بیمارانش را شرح میدهد، برای مثال در کتاب انسان و سمبلهایش که آن را در سال ۱۹۴۱ با تنی چند از همکارانش نوشت، ارتباط فراینددرمانی را با نمادسازی مفاهیم کهن در اسطورهشناسی، مذهب، قصههای پریان، هنر و کیمیاگری توضیح میدهد.
فروید و یونگ دربارهی سمبولیسم و تفسیر تصاویر نظرات متفاوتی داشتند، یونگ تصاویر سمبلیک را به ناخودآگاهجمعی که مفاهیم کهن آن را ساختهاند نسبت میدهد که هر شخص به صورت فردی آن را تجربه میکند، تصاویر و مفاهیم کهن را ریشهی تفکرات، احساسات و خیالپردازی انسان میداند و آن را به عمیقترین سطح ناهشیاری نسبت میدهد. برخلاف فروید که به مفاهیم کهن و تکرار تحول نژادی عقیده نداشت و این قبیل سمبلهای فرهنگی را برآمده از رؤیاهای دوران کودکی میدانست که به صورت جهانشمول تجربه میشود، یونگ هم به ناخودآگاه شخصی و هم به ناخودآگاه جمعی اعتقاد داشت. ناهشیاری شخصی را در عمق هشیاری در نظر میگرفت که همهی خاطرهها، آرزوها و تجارب مربوط به زندگی فردی را که سرکوب یا فراموش شدهاند، دربرمیگیرد. لایهی جمعی ناخودآگاه که شامل زمان پیش از کودکی و حاصل نژادی و خاطرات و مضامین نهفته در آن است بازماندهی حیات اجدادی است. یونگ از تصویرسازی و هنر به عنوان نشانه و جلوهی ناخودآگاه جمعی در فرایند تحلیلی استفاده میکرد. هماکنون نیز بسیاری از هنردرمانگران از ایدههای او در فرایند درمان استفاده میکنند و آنها را راهنمای کار خود قرار میدهند.
بهطور کلی نظرات یونگ دربارهی ناخودآگاه جمعی، تخیل فعال و نظریه ماندالا ایدههای تازهای را به هنردرمانگران داد. یونگ معتقد بود هنر امکان فعالیت آزاد تخیل را به نحو شگرفی به وجود میآورد و باید به تخیل مجال داد و با آن صحبت کرد تا فشارهای روانی هشیار ذهن خاموش شود. او عملاً با شنبازی و نقاشی تعامل درونی برقرار میکرد و با این کار سعی کرد ناهشیار خود را بیرون آورد و با خاطرات دوران کودکیش صحبت کند، به این طریق تصورات ذهنی خودش را مرور میکرد و سعی کرد با کشیدن صور خیالی ناخودآگاه ذهنش از افسردگی و سردرگمی یا به قول خودش از حالت در وسط هوا معلق بودن نجات پیدا کند.
معمولاً هنردرمانی را با تخلیه و پالایش روانی یا به اصطلاح کاتارسیس میشناسند.
اگر مفهوم کاتارسیس را پالایش روانی و نه صرفا تخلیهی هیجانات در نظر بگیریم فرایندی است که ضمن ابراز و برونریزی احساسات، بهسازی و بازسازی آن را به همراه دارد؛ در واقع تعارضات و مشکلات و هیجانهای بیمار بهگونهای سازنده، تصفیه و بازیافت میشوند و مکانیزمهای مفیدتر و درک سالمتری پیدا میشود. چنین وصفی بخشی از فرایند روانتحلیلی است که در هنردرمانی اتفاق میافتد.
پالایش روانی بخشی از اثرات سازندهی هنردرمانی است، اما همهی آثار و اهداف آن نیست. در هنردرمانی تکنیکها و روشهایی وجود دارد که فرد را با شیوههای مختلف برای مقابله و رویارویی با مشکلات توانا میکند.
بیان احساسات یا تخلیهی آن وجه ابتدایی و اولیهی هنردرمانی است که در این مرحله برونریزی به راحتی صورت میگیرد. مهمترین هدف هنردرمانی کمک به ادارهی بیشتر رفتار و بهکارگیری انگیزههای مثبت و خلاق فردی است. هنردرمانی به مفهوم واقعی میتواند وجوه مختلف ذهنی مانند احساس، تفکر، شهود و ارتباط را در بیمار برانگیزد و پارههای جدا شدهی احساس و ذهن را یکپارچه کند و ظرفیتهای راکد ذهن را فعال کند. بنابراین هنردرمانی برخلافِ تصور عامه صرفا روشی احساسی و عاطفی نیست بلکه فرصتها و فعالیتهای خلاقی را فراهم میکند که در اثر آن ذهن برای حل مشکلات فعال میشود.
مطالب مرتبط:
نظرات کاربران ۰