منو اصلی
افزایش روزانه نه، کاهش روزانه بله. چیزهای غیرضروری را بینداز دور.
بروس لی
قبل از آن که به تمرینهای مختلفی بپردازیم که افکار منفیتان را حذف میکنند، مهم است که در وهلهی اول بدانید که چرا اصلا این افکار به ذهنتان خطور کرده است. بنابراین در این بخش به بررسی چهار دلیل بههمریختگی ذهنی میپردازیم.
استرس بیش از حد، اولین دلیل کلافگی مردم در زندگیست. در واقع استرسی که بهخاطر حجم زیاد اخبار و اطلاعات، درهمریختگیِ محیطی و انتخابهای بیپایانی که در هر کدام از این موارد احتیاج است، پدید میآید، میتواند به مشکلات سلامت روانی مثل اضطراب مزمن، حملهی استرسی یا افسردگی ختم بشود.
طبق گزارش انجمن روانشناسی آمریکا (تازه اگر نخواهیم به دهها پژوهش دیگری که رابطهی بین استرس و مشکلات جسمی را تایید کردهاند، اشاره کنیم)، این استرس در کنار نگرانیها و دغدغههای معمول زندگیتان قرار میگیرد و به همین خاطر است که به مشکلات خواب، درد عضله، سردرد، درد در قفسهی سینه، عفونتهای متناوب و اختلالات گوارشی و سوءهاضمه مبتلا میشوید.
«دن هریس» مجری اخبار شبکهی ABC و نویسندهی کتاب «ده درصد شادتر» تا وقتی در تلویزیون ملی دچار حملهی هراس یا پانیکاَتَک نشده بود، از تاثیر استرس زیاد ذهنی روی زندگیاش خبر نداشت.
شغل رقابتی و پرکارش (که او را به خط مقدم جنگ در افغانستان، فلسطین و عراق کشانده بود)، باعث افسردگی و اضطرابش شده بود. سعی میکرد درد درونیاش را با استعمال تفریحی مواد مخدر تسکین دهد.
دن بعد از ملاقات با پزشکش از وضعیت روحی-روانیاش باخبر شد. در پست ارسالیاش برای وبسایت ABC نوشت: «به محض آن که در مطب دکتر نشستم، متوجه عمق بیفکری و بیمبالاتیام شدم؛ از بیپرواییام در رفتن به مناطق جنگی و در نظرنگرفتن پیامدهای روانشناختیاش بگیرید تا استفاده از موادمخدر برای از بینبردن مصنوعی آدرنالین. انگار که خواب بودم و داشتم زیر آبشاری از رفتارهای دیوانهوار قدم میزدم.»
«رفتار دیوانهوارِ» دن، فقط یک واکنشِ انسانی به اتفاقاتی بود که داشت در ذهنش میافتاد. وقتی زندگی اینقدر پیچیده میشود، دنبال راه فرار میگردیم. اطلاعاتی که بیش از حد به ذهن وارد میشوند، قرارگرفتن در معرض منفیگرایی بیش از حد و گزینههای زیاد و گیجکنندهای که جلوی رویمان هست، ممکن است مشکلاتی در سلامت روانی ما به وجود آورند.
آزادیِ انتخاب، چیزی که در جوامع آزاد دیده میشود، میتواند از نظر سلامت روانی، اثر
منفی داشته باشد. «بری شوارتز» روانشناس، عبارت «تناقض انتخاب» را به عنوان خلاصهی تحقیقاتش انتخاب کرده است. او متوجه شد که گزینههای بیش از حد، ممکن است به اضطراب، سردرگمی، فلج ذهنی و نارضایتیِ بیشتر بینجامد. انتخابهای بیشتر ممکن است نتایج بهتر و بیاشکالتری ارائه کنند، ولی باعث خوشحالیِ بیشترتان نخواهند شد.
یک خرید ساده از یک خواروبارفروشی را در نظر بگیرید. بر اساس پژوهش موسسهی بازاریابی غذایی، در سال ۲۰۱۴ حدود ۴۲۲۱۴ قلم جنس در یک سوپرمارکت متوسط وجود دارد. این خرید ساده در گذشته، دهدقیقهای انجام میشد، ولی حالا فقط ده دقیقه زمان میخواهید برای انتخاب برند بهتر در لبنیات یا کراکرهای بدون گلوتن.
اگر برای خرید یک شلوار جین بیرون بروید، با خیل عظیمی از گزینههای متفاوت روبهرو میشوید. شلوار جین بگی؟ بوتکات؟ جذب؟ دمپاگشاد؟ سنگشور؟ زیپدار؟ پاره؟ همین خرید ساده میتواند نفستان را بگیرد.
«استیو جابز»، «مارک زاکربرگ» و حتی رییسجمهور سابقْ «اوباما» تصمیم گرفتهاند که انتخابهایشان را در زمینهی پوشش محدود کنند و احساس کلافگی بهخاطر تصمیمگیری در مورد لباس را کم کنند. در مقالهای که «مایکل لوییس» برای سایت ونیتیفر نوشته، از منطق اصلی رییسجمهور سابق برای محدودکردن گزینههای کمد لباسش پرده برداشته است.
اوباما میگوید: «میبینید که من فقط کت و شلوار خاکستری یا آبی میپوشم. سعی کردم انتخابهایم را محدود کنم. نمیخواهم برای تصمیمگیری در مورد غذا و لباس، وقت زیادی بگذارم. چون تصمیمهای خیلی زیاد دیگری هستند که باید در موردشان فکر کنم.»
خانههای ما پر از لباسهایی شده است که هیچوقت نمیپوشیمشان، کتابهایی که نمیخوانیمشان و اسباب و وسایلی که استفادهشان نمیکنیم و رنگ آفتاب را هم نمیبینند. میزهای کارمان شلوغ و درهمریخته شدهاند و گوشیهای موبایلمان مدام اخطار میدهند که: «حافظهی داخلیشان پر شده است.»
همانطور که در کتاب «ده دقیقه ساماندهی دیجیتالی» نوشته شده است: «ما چنان بردهی وسایل الکترونیکیمان شدهایم که تفریحات دیجیتالی و اطلاعات سریع دیجیتالی را به تعاملات و تجربههای دنیای واقعی ترجیح میدهیم.»
خیلی راحت ممکن است با وجود این جریان مداوم اطلاعات و دسترسی به تکنولوژی، به مصرفکنندهی همیشگی این وسایل و اطلاعات دیجیتالی تبدیل شویم. ما فقط با یک کلیک میتوانیم هرچیزی، از کتاب گرفته تا قایق موتوری، سفارش دهیم و جلوی درِ منزل تحویل بگیریم.
خانههایمان را با چیزهایی که استفاده نمیکنیم و وقتمان را هم با جریان همیشگی توییتها، بهروزرسانیها، مقالهها، پستهای وبلاگ و ویدیوهای بامزه از گربهها پر میکنیم. پیامها و وسایل به تدریج در اطرافمان تلنبار میشوند و کاری نمیتوانیم در موردشان بکنیم و احساس درماندگی به ما دست میدهد.
تمامِ این وسایل و پیامهای اضافی، نهتنها وقت و کارآییمان را کم میکنند، که افکار انفعالی، اضطرابآور و منفی هم به وجود میآورند. افکاری مثل:
* «به نظر میرسه دوست فیسبوکی من زندگی عالیای داره. ولی زندگی من به درد جرز لای دیوار هم نمیخوره.»
* «یعنی لازمه که اون دستگاه قدمشمار فیتبیت رو بخرم تا حواسم به سلامتیم باشه و زود نمیرم؟»
* «ای وای، یادم رفت تو وبینارِ چطور قبل از سی سالگی پولدار شویم شرکت کنم. اگه نکتهی بهدردبخوری گفته باشن چی؟»
انگار همهچیز مهم و ضروری به نظر میرسد. هر ایمیل و پیامکی باید جواب داده شوند. هر دستگاه و اختراع جدیدی را باید خرید. این موضوع، همیشه ذهنمان را مشغول نگه میدارد، درگیر امور بیاهمیت میکند و از اطرافیانمان و احساساتمان دورِمان میکند.
خیلیوقتها اینطور احساس میکنیم که فرصت ساماندهی نداریم؛ چون درگیر استفاده از وسایل و اطلاعات جدید هستیم. ولی همهی این مشغلهها در نهایت باعث فرسودگی ذهنی و احساسیمان میشوند. همانطور که به تمام ورودیها به ذهنمان، نه نمیگوییم و پردازششان میکنیم، در واقع، سرگرمِ تحلیل، بررسی، فکرکردن و در نهایت نگرانکردن خودمان هستیم.
چطور شد که از ارزشها و اولویتهای زندگی که باعث تعادل و معقولبودنمان میشدند، فاصله گرفتیم؟ چه کاری میتوانیم در این مورد انجام دهیم؟ نمیتوانیم در زمان، سفر کنیم، برگردیم به گذشته و بدون تکنولوژی، زندگیمان را سَر بکنیم. نمیتوانیم از همهی وسایل و داشتههایمان دل بِکَنیم و برویم در غار زندگی کنیم. باید راهی برای زندگی در این دنیای مدرن پیدا کنیم و در ضمن، دیوانه هم نشویم.
ساماندهی وسایل اطراف و کمکردنِ وقتی که صرف دستگاههای دیجیتالیمان میکنیم، میتواند به حذفِ بعضی اضطرابها و افکار منفی کمک کند. ولی هنوز هم دلایل زیادی برای غرقشدن در افکار منفی، نگرانی و حسرت وجود دارد.
ما نگران سلامتی، شغل، کودکان، اقتصاد، روابط، ظاهر شخصی، نظر بقیه در مورد خودمان، تروریسم، سیاست، دردهای گذشته و آیندهی غیرقابل پیشبینیمان هستیم. افکارمان در مورد این چیزها باعث رنجمان میشوند و همینها آن شادی را که میتوانیم در همین لحظهی حال تجربه کنیم، از بین میبرند.
ولی همین لحظه بود که دیروقت روی تخت دراز کشیده بودم و برای اولین بار متوجه صدایی در ذهنم شدم؛ صدایی همیشگی که تا جایی که یادم هست، ذهن خودآگاهم را به خودش مشغول کرده بود. صدایی اعصاب خرد کن و به درد نخور.
دن هریس
ششصد میلیون سال است که سیستم عصبی انسان در حال تحول و تکامل است، ولی هنوز هم واکنشهایی شبیه واکنش اجداد نخستینمان دارد که چندین بار در روز در موقعیتهای خطرناک قرار میگرفتند و باید از زندگیشان محافظت میکردند.
دکتر «ریک هانسون»، عضو ارشد مرکز «علوم موثر و فاخر» در دانشگاه کالیفرنیا، در مقالهای که در وبسایتش قرار داد، میگوید: «مادرِ طبیعت برای زنده نگهداشتن اجدادمان، مغزی طراحی کرده بود که دائم آنها را به سه اشتباه میانداخت: اغراقکردن در مورد تهدیدها، دستِکمگرفتن فرصتها و دستِکمگرفتن امکانات (برای مقابله با تهدیدها و به دستآوردن فرصتها)».
ما به خاطرِ تکامل پیداکردنِ «سوگیری منفی» ذهنمان تمایل داریم به عوامل محرک منفی، بیشتر از عوامل مثبت واکنش نشان دهیم. عوامل محرک منفی، فعالیت عصبی بیشتری نسبت به عوامل مثبت به همان شدت (به عنوان مثال، از نظر صوتی و نوری) بهوجود میآورند. آنها در ضمن، آسانتر و سریعتر، توجه را جلب میکنند. هانسون میگوید: «مغز برای تجربههای منفی مثل ولکرو (قلاب) و برای تجربههای مثبت مثل تفلون عمل میکند.»
خب، سوگیری منفی چه ربطی دارد به افکار شما؟ این یعنی شما وابستگی زیادی به فکر و خیال، نگرانی و منفیدیدنِ شرایط دارید؛ آن هم بیش از آنچه در واقعیت وجود دارد. شما تهدیدها را تهدیدآمیزتر و چالشها را سختتر میبینید.
هر فکر منفی که وارد ذهنتان میشود، واقعی بهنظر میرسد و به همین خاطر، آن را به عنوان یک واقعیت قبول میکنید. ولی شما که دیگر در یک غار زندگی نمیکنید که هر روز با موقعیتهای خطرناک روبهرو باشید. شاید افکاری منفی به ذهنتان خطور کنند، ولی لزومی ندارد آن فرضیهی منفی را قبول کنید.
هریس میگوید: «جایگزینی وجود دارد که میتوانید آن را به همراه فکر بعدی که به ذهنتان خطور کرد، در نظر بگیرید.» این جایگزین، تمرکز حواس است. تمرکزحواس را میشود در اغلبِ فعالیتها تمرین کرد و از طریق تمرینهای خاصی که در این کتاب آمدهاند، افزایش داد.
تمرکز حواس به این احتیاج دارد که مغزتان را از بههمریختگیهای ذهنی مربوط به آینده دور نگه دارید و به جای آن روی زمان حال متمرکز شوید. وقتی تمرکزِ حواس داشته باشید، دیگر به افکارتان وابسته نخواهید بود و در هرکاری که انجام دهید، حضورِ ذهن دارید.
به نظر ساده میآید، نه؟
این مفهوم کاملا سادهایست، ولی تغییر نوع فکرکردنتان، کارِ چندان راحتی نیست.
ساماندهی ذهن هم درست مثل بهوجودآوردن هر عادت دیگری احتیاج به تمرین، صبر و تمایل به شروع و رشد تدریجی دارد. خوشبختانه ما اینجا هستیم و تا پایان کتاب یادتان میدهیم که چطور این کارها را انجام دهید.
نه تنها تمرینهایی برای آموزش مغز و کنترل افکار، یاد میگیرید؛ که عادتهای مشخصی را هم در وجودتان نهادینه خواهید کرد که بهصورت روزانه از این تمرینهای ذهنی پشتیبانی میکنند.
نشانه های شخصیتی افراد خلاق ( لمس کنید و بیشتر بخوانید)
عادت هایی که مغزتان را پیر میکند ( لمس کنید )
نظرات کاربران ۰