منو اصلی
● مهارت خود آگاهی چیست؟
● اهمیت و ضرورت مهارت خودآگاهی
● شکلگیری مهارت خودآگاهی
● مؤلفههای مهارت خودآگاهی
● آگاهی از ویژگیهای جسمانی و بدنی
● آگاهی از نقاط قوت خود در مهارت خود آگاهی
● آگاهی از نقاط ضعف خود
● آگاهی از افکار خود
● آگاهی از باورها و ارزشهای خود
● آگاهی از اهداف خود
● عوامل مؤثر در دستیابی به خودآگاهی
● موانع رسیدن به خودآگاهی
«من کیستم؟»
انسان همواره در جستوجوی پاسخ برای این پرسش میباشد. برای یافتن پاسخ از کجا و چگونه شروع میکنید؟ بیشتر اطلاعاتی که در فعالیتهای روزانه پردازش و استفاده میکنیم، مربوط به خود است. این اطلاعات از تجربههای خاص زندگی ناشی میشوند. برای مثال «هنگام تنهایی احساس ناراحتی میکنم»؛ «وقتی که در جمع خانوادگی هستم احساس آسایش و آرامش بیشتری میکنم». خودآگاهی به این معنی است که هریک از ما چگونه به خود نگاه میکنیم و براساس نگاهی که به خود داریم، چه احساسی پیدا میکنیم.
شما چه میزان خود را میشناسید؟ ارزشها و شایستگیهای شما کدامند؟ از وجود خود خرسند هستید؟ دیگران شما را چگونه ارزیابی میکنند؟ آیا نظر دیگران برای شما اهمیت دارد؟ زندگی را چگونه تعریف میکنید؟ چه میزان با سختیهای زندگی سازش میکنید؟
هرکسی برای جواب دادن به این گونه سؤالات نیازمند داشتن آگاهی و دانشی از خود میباشد.
به عبارت دیگر مهارت خودآگاهی، توانایی شناخت و آگاهی از خصوصیات، نقاط ضعف و قدرت، خواستهها، ترسها و بیزاریها است.
مهارت خود آگاهی خودآگاهی یعنی آگاهی یافتن و شناخت اجزای وجود خود؛ شناخت اجزایی همچون خصوصیات ظاهری، احساسات، افکار و باورها، ارزشها، اهداف، گفتوگوهای درونی و نقاط قوت و ضعف خود. به عبارت سادهتر اطلاع از اینکه: شما از نظر ظاهری چه ویژگیهایی دارید؛ از نظر عاطفی در چه شرایطی هستید؛ آیا معمولاً گوشهگیر و منزوی هستید یا شلوغ و پرسروصدا؛ چگونه به دنیا نگاه میکنید؛ چه افکار و باورهایی بر ذهن شما حاکم است و چه نگرشی نسبت به خود و دنیای اطرافتان دارید؛ ارزشهای شما در زندگی کدامند؛ چه اهدافی را در زندگی دنبال میکنید؛ چه نقاط قوت و ضعف و یا چه ویژگیهای مثبت و یا منفی دارید.
جنس، نام خانوادگی، تحصیلات، وضعیت شغلی و خانوادگی و… که هنگام معرفی خود به دیگران ارائه میکنیم، خودمان را میشناسیم و از ویژگیهای شخصیتی و رفتاری خود اطلاع کافی و مناسبی نداریم. به عنوان مثال نمیدانیم که چه کارهایی را خوب میتوانیم انجام دهیم؟ در چه کارها و زمینههایی استعداد کافی نداریم؟ چه ویژگیهای اخلاقی خوب و مثبتی داریم؟ ویژگیهای اخلاقی بد ما کدامند؟ در زندگی چه اهداف کوتاه مدت و یا بلندمدتی برای خود داریم؟ علایق و اولویتهای زندگی ما چیستند؟ باورها و ارزشهای ما کدامند؟
هرچه بیشتر و بهتر خودتان را بشناسید، بهتر میتوانید آنچه را که هستید، بپذیرید و یا تغییر دهید. زمانی که فرد تصویر تاریک و مبهمی از خود دارد، در واقع شناخت واقعی از خود نداشته و در کشمکشهای درونی خود باقی میماند. وقتی ما شناختی از خود درونیمان نداشته باشیم، خود را به دست محیط و اطرافیانمان میسپاریم و در نتیجه این نیروهای بیرونی هستند که شخصیت ما را شکل داده و برای ما قالب و ساختار تعیین میکنند. در این صورت از بسیاری از پتانسیلهای وجودی خود غافل مانده و آنها را سرکوب میکنیم. از سوی دیگر وقتی شخصت و رفتار ما براساس نیروهای بیرونی شکل گرفته باشد، بسیار شکننده و دائماً در حال تغییر خواهد بود و لذا دشواریهای زیادی از جمله شکستهای مکرر را میتواند برای ما بهدنبال داشته باشد.
با پیشرفت تکنولوژی و زمان، ضروری است تا دانش و مهارتهای خود را برای همراه شدن با تغییرات روزمره جامعه، به روز و تازه نگهداریم. البته نقطه شروع این فرآیند، شناخت خود به عنوان فردی منحصر به فرد است و برای این کار باید شایستگیها و توانمندیهای خود را تعیین کرده و نیروهای بالقوه وجودمان را شناسایی کنیم.
رشد خودآگاهی به فرد کمک میکند تا دریابد تحت استرس قرار دارد یا نه و این معمولاً پیش شرط ضروری روابط اجتماعی و روابط بین فردی مؤثر و همدلانه است. شناخت خود و آگاهی از مفهوم درونی و ذهنی خویش به عنوان یک شخص میتواند فرد را در رویارویی با مشکلات و مسائل زندگی یاری دهد.
پیش از تمرین مهارت خودآگاهی، ابتدا اندکی راجع به سؤالات زیر بیندیشید:
● دوستانتان چه توصیفی از شما دارند؟ آیا با توصیفات آنها راجع به خودتان موافقید؟
● چه توانمندیها و نقاط قوتی در خودتان سراغ دارید؟
● نقاط ضعف و کمبودهای شما کدامند؟ چه چیزهایی را در خودتان دوست ندارید؟
● در چه موقعیتهایی بیشتر احساس آرامش میکنید؟ این احساس آرامش بیشتر به خاطر وجود کدام عناصر بیرونی یا درونی است؟
● در دوران کودکی از انجام چه کارهایی بیشتر لذت میبردید؟ الان چطور؟
● چه چیزی به شما انگیزه میدهد؟ چرا؟
● اهداف و رؤیاهایتان برای آینده کدامند؟ چه برنامهای برای رسیدن به این اهداف دارید؟
● در زندگی از چه چیزی بیشتر هراس دارید؟ چرا؟
● نگرانیهای شما در زندگی کدامند؟ پاسخ شما در مقابل این فشارها و نگرانیها چیست؟
● از مشاهده چه خصوصیاتی در دیگران بیشتر لذت میبرید؟ چرا؟
● زمانی که با نظر فردی مخالف باشید، چه کار میکنید؟
افرادی که پاسخهای فوری و واقعبینانهای به سؤالات فوق داشته باشند، از خودآگاهی خوبی برخوردار هستند. اما واقعیت آن است که اکثر افراد در پاسخ به اغلب این پرسشها به این نکته برخورد میکنند که «تا حالا راجع به این موضوع فکر نکردهام» و یا «نمیدانم». اینها کسانی هستند که شناخت کافی نسبت به خود ندارند و نیازمند کسب
حال با توجه به شناختی که در مورد خودآگاهی بهدست آوردید، به نظر شما این مهارت چگونه در انسان شکل میگیرد؟
همه چیز با آگاهی و شناخت شروع میشود. آگاهی، اولین گام در ایجاد خودآگاهی است. چنانچه آگاهیتان را افزایش دهید، بهتر میدانید که چرا این احساس را دارید؛ الان چه فکری در ذهنتان میگذرد و علت رفتارتان در موقعیتهای مختلف چیست. این دانش، فرصت و آزادی تغییر مواردی که برایتان ناخوشایند است را در اختیارتان قرار میدهد و شما میتوانید زندگیتان را مطابق با شرایط و خواستههای خود بسازید و از آن لذت ببرید.
بدون داشتن دانش در مورد اینکه «کیستی»، پذیرش خود و تغییر غیرممکن خواهد بود. داشتن دید روشن و واضح از آنچه که هستی و آنچه که میخواهی باشی و همچنین علت این خواسته به شما کمک میکند تا این خواستهها را هشیارانه و فعالانه به واقعیت تبدیل کنید.
در کسب این مهارت ( مهارت خود آگاهی )توجه به نکات زیر حائز اهمیت میباشد:
در فرآیند شناخت خود بیش از آنچه که واقعاً هست، در مورد خود فکر نکنید؛ به عبارت دیگر از نگرش کمالگرا و آرمانی نسبت به خود اجتناب کرده و در مقابل، یک دیدگاه میانهرو درباره توانمندیهایتان اتخاذ نمایید. از سوی دیگر ضعفهای خود را بزرگ نکنید و خودتان را دست کم نگیرید؛ همچنین سعی نکنید با ارائه دلایل مختلف آنها را طبیعی و منطقی جلوه دهید. در واقع برای رسیدن به خودآگاهی و شناخت خود واقعیمان، به یک دیدگاه واقعگرایانه هم در مورد توانمندیها و هم در مورد ضعفهایمان نیاز داریم.
اینکه ما خود را چگونه میبینیم، میتواند ناشی از بازخوردهایی باشد که از دیگران و اطرافیانمان راجع به خصوصیات خود دریافت میکنیم. توجه به دیدگاه دیگران نسبت به ما میتواند کمک کننده باشد، اما هیچگاه نباید مبنای شناخت خود را صرفاً بر پایه آنچه که از دیگران میگیریم، قرار داده و نظر آنها را بی کم و کاست در مورد خودمان بپذیریم. به راستی چه کسی شما را بیش از خودتان میشناسد؟ دیگران عواطف شما را احساس نمیکنند، آنها با مشکلات شما روبهرو نیستند و نمیتوانند مثل شما فکر کنند. بنابراین بهترین فردی که میتواند طی فرآیند خودآگاهی به شما کمک کند، خود شما هستید.
اما دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که معتقد است ریشه خودآگاهی در ارتباط با دیگران شکل میگیرد، یعنی نمیتوان نقش دیگران را در این میان به کلی نادیده گرفت. این موضوع از دوران کودکی آغاز میشود. مقایسهای که کودک میان خود و دیگران انجام میدهد و همچنین بازخوردهایی که از والدین دریافت میکند، منشأ خودآگاهی محسوب میشود. والدین هر فردی این فرصت را دارد که حداقل در یک چهارم از طول عمر، شما را مشاهده کنند و بیش از هر شخص دیگری نسبت به مشخصات شما بینش و آگاهی کسب کنند، بنابراین هرچند لزومی ندارد که بیچون و چرا دیدگاه آنها را نسبت به خودتان بپذیرید، اما حداقل آنها را شنیده و روی آنها فکر کنید.
عناصر بنیادی برای کسب مهارت خودآگاهی عبارتند از:
۱. آگاهی از ویژگیهای جسمانی و بدنی
داشتن تصویری واقعبینانه از خود، یکی از عوامل مؤثر در شناخت خود است. بدین منظور میتوانید در مقابل آینهای تمام قد بایستید و ویژگیهای ظاهریتان را بار دیگر از نظر بگذرانید. همه ما دارای ویژگیهای ظاهری مثبت و منفی در کنار هم هستیم. با شناسایی آن دسته از ویژگیهای منفی در ظاهرتان که قابل تغییرند، سعی کنید برای بهبود آنها تلاش کنید تا به احساس رضایت بیشتری نسبت به خود دست یابید.
همچنین شما میتوانید با پیدا کردن ویژگیهای مثبت ظاهرتان، احساس رضایت بیشتری نسبت به خود پیدا کرده و بهتر با آن دسته از ویژگیهای ظاهریتان که برایتان ناخوشایند و غیرقابل تغییرند، کنار بیایید.
۲. آگاهی از نقاط قوت خود
همه افراد از برخی ویژگیهای مثبت و نقاط قوت برخوردارند. شاید شما هم بسیاری از آنها را در خود سراغ داشته باشید، در عین حال ممکن است از برخی نقاط قوت در خودتان غافل باشید. نقاط قوت افراد عبارتند از خصوصیات و ویژگیهای مثبت، استعدادها و تواناییها، مهارتها و توانمندیها، و پیشرفتها و موفقیتها. شناسایی این نقاط قوت به شما کمک میکند تا اعتماد به نفس و خودباوری بیشتری پیدا کرده و استعدادهای بالقوهّتان را شکوفا کنید.
۳. آگاهی از نقاط ضعف خود
علاوه بر شناخت نقاط قوت، آگاهی از نقاط قوت نیز برای شناخت هرچه بیشتر خود لازم و ضروری است. برخی افراد نقاط ضعف خود را انکار میکنند چون توانایی روبهرو شدن با آنها را ندارند، برخی نیز نقاط ضعفشان را بهقدری بزرگ میکنند که خود رافردی ضعیف و سرشار از ویژگیهای منفی میپندارند. هر دو گروه مذکور قادر به شناخت واقعی خود نخواهند بود و از رسیدن به خودآگاهی ناتوانند. کمی فکر کنید و ببینید آیا کسی را سراغ دارید که هیچگونه نقطه ضعفی نداشته باشد؟ به نظر شما اگر کسی خود را دوست نداشته باشد و همیشه آرزو کند ایکاش جای کس دیگری بود، میتواند زندگی شاد و موفقی داشته باشد؟ واقعیت آن است که توانایی همه انسانها محدود است و همه ما ممکن است نقاط ضعفی داشته باشیم. وقتی نقاط ضعف خود را شناخته و آنها را بپذیریم، میتوانیم در جهت اصلاح آنها گام برداریم. در واقع آگاهی از نقاط ضعف خود و پذیرش آنها و رسیدن به این باور که هر فردی ممکن است اشتباه کند و از اشتباهات خود درس بگیرد، شرط کاملاً ضروری برای پیشرفت و رسیدن به خودآگاهی است. سعی کنید خودتان را با وجود داشتن نقاط ضعفتان پذیرفته و دوست بدارید. در آنصورت است که اعتماد به نفس خوبی خواهید داشت و میتوانید در مسیر پیشرفت قدم بردارید.
۴. آگاهی از افکار خود در مهارت خود آگاهی
تاکنون به این موضوع فکر کردهاید که رفتاری که از شما صادر میشود، از کجا میآید؟ چه چیز باعث میشود که در اوقات گوناگون، احساسات مختلفی داشته باشید؟ بله، آنچه که احساس و رفتار ما را شکل میدهد، افکار و گفتوگوهای درونی ما است. ما براساس آنچه که فکر میکنیم، دست به عمل میزنیم. البته بین این عناصر یک رابطه خطی به شکل زیر وجود ندارد:
افکار←احساسات ← رفتار
بلکه این ارتباط به صورت تعاملی بوده و هریک بر دیگری تأثیر میگذارد:
ولی این چرخه معمولاً با فکر کردن آغاز میگردد و اگر این افکار منفی باشند، روی احساسات و رفتار ما نیز اثر خواهند گذاشت. افکار منفی معمولاً یک سری گفتوگوهای درونی منفی را بهدنبال خواهند داشت، مثلاً:
«من نمیتوانم»؛ «دوباره شکست میخورم»؛ «هیچ چیز عوض نخواهد شد» و…
بنابراین شما باید این قبیل گفتوگوهای درونی و افکار نامتعارفتان را شناخته و اجازه ندهید که این افکار، کنترل احساسات و اعمال شما را در دست داشته باشند. با شناخت صحیح این افکار میتوانید آنها را با افکار منطقی و واقعبینانه جایگزین نموده و کنترل درونی احساسات و اعمالتان را خودتان به دست بگیرید. برای تمرین این مهارت میتوانید موقعیتهای مختلفی که طی این هفته با آنها روبهرو میشوید را مورد توجه قرار داده و سعی کنید به جای افکار و گفتوگوهای منفی، به گفتوگوهای درونی مثبت روی آورید و به تأثیر آنها روی احساسات و رفتارتان دقت نمایید. ملاحظه خواهید کرد که نسبت به قبل، احساس مثبتتری داشته و رفتارهای مقبولتری از شما صادر میگردد.
۵. آگاهی از باورها و ارزشهای خود
باورها، ارزشها و نگرشهای هر فرد روی ادراک وی از دنیای پیرامون و چگونگی پاسخ او به محیط اثر میگذارد. در واقع ما براساس یک چارچوب ذهنی منحصر به فرد عمل میکنیم و برای شناخت خود، آگاهی از این چارچوب ذهنی امری لازم و ضروری است. باورهای ما شامل اصولی هستند که باطناً آنها را پذیرفته و قبول داریم. ارزشها نیز عبارتند از ملاک و معیارهایی که به وسیله آنها افکار و رفتار خود و دیگران و هرآنچه که در محیط رخ میدهد را ارزشیابی میکنیم. نگرش یا دیدگاه افراد نسبت به مسائل نیز از باورها و ارزشهای آنها نشئت میگیرد. ساختار ذهنی افراد مختلف متفاوت از یکدیگر بوده و گاهی نیز این ساختارها تحت تأثیر دیگران شکل گرفته و ناکارآمد میباشند. اما باورها و ارزشهای فرد امری مطلق نبوده و قابلیت اصلاح و تغییر دارند. آگاهی یافتن از افکار، باورها و ارزشها و ساختار ذهنی خود، و همچنین آگاهی یافتن از این واقعیت که باورها و ساختارهای ذهنی ما قابلیت انعطاف دارند، تأثیر بسزایی در شناخت هرچه بیشتر ما از خود و پرورش خودآگاهی دارد.
۶. آگاهی از اهداف خود در مهارت خود آگاهی
طبیعی است که هر فردی در زندگی برای خود اهدافی را دنبال میکند. وقتی به مدرسه میروید، وقتی در محل کارتان حاضر میشوید، وقتی برای تعطیلاتتان برنامهریزی میکنید، هدف و برنامهای خاص در ذهنتان دارید. برخی از این اهداف کوتاه مدتاند. مثلاً: «کار میکنید تا در پایان ماه، حقوقی دریافت کرده و با آن امورات خود را بگذرانید». برخی اهداف نیز میان مدت میباشند مثلاً: «هدف شما از اشتغال به یک کار خاص، کسب آمادگی برای مراتب بهتر شغلی است و به طور موقت در این شغل مشغول به کار هستید». گاهی نیز افراد اهداف بلند مدت در سر دارند و در جهت رسیدن به آن گام بر میدارند. مثلاً ممکن است هدف فرد از اشتغال به یک کار دولتی، استفاده از مزایا و سابقه آن در دوران بازنشستگی باشد. فرد برای تحقق این هدف ۲۰ تا ۳۰ سال تلاش
میکند و لازمه رسیدن به آن گذراندن اهداف کوتاه مدت و میان مدت قبلی است.
برنامهریزی و هدفمند بودن در زندگی و آگاهی از این اهداف، برای رسیدن به خودآگاهی و شکوفا نمودن پتانسیلهای افراد ضروری است. چگونه میتوانید تصمیم هوشمندانه و قطعی برای زندگیتان بگیرید، وقتی نمیدانید چه میخواهید و چرا آن را میخواهید؟ بسیار مشکل است که به شیوهای زندگی کنید که هرگز ندانید بازخورد و اقدام بعدی شما در زندگی چه خواهد بود. و وقتی ندانید که هدفتان از زندگی چیست، نمیتوانید جایگاه خودتان را یافته و به خودآگاهی کاملی دست یابید. از سوی دیگر عکس این قضیه نیز صادق است. برخی افراد چون شناخت کاملی از خود و آرزوهایشان ندارند، نمیتوانند برای خود و زندگیشان برنامهریزی کرده و اهدافی را در نظر بگیرند. این افراد اگر هدفی نیز داشته باشند، غالباً غیرواقعبینانه و نامتناسب با شرایط خودشان است. اهداف غیرواقعبینانه نه تنها محقق نمیشوند، بلکه فرد را نیز با احساس شکست و ناامیدی روبهرو میسازند. هدفی جزء اهداف غیرواقع بینانه محسوب میگردد که با تواناییها و مقتضیات موجود برای فرد همخوانی نداشته باشد.
با خودآگاهی و رسیدن به شناخت صحیح از تواناییها، استعدادها، نقاط قوت و نقاط ضعف خود ممکن است به این نتیجه برسید که باید در برخی اهدافتان تجدیدنظر کرده و کمی آنها را تعدیل کنید و شاید هم متوجه آن گردید که اهدافی که تاکنون داشتهاید، خیلی سطحی بوده و شما باید به دنبال اهداف باارزشتری باشید. فرآیند خودآگاهی به افراد کمک میکند تا اهدافی را برگزینند که منطبق با خود واقعی آنها بوده و ایشان را به سوی رضایت بیشتر از خود سوق دهند.
شایان ذکر است که برخی افراد شناخت صحیح و واقعی از خود و تواناییهایشان ندارند و براساس آنچه که واقعاً هستند (خودواقعیشان) برنامهریزی و عمل نمیکنند، بلکه اهدافشان را براساس آنچه که دوست دارند باشند (خود ایدهآل) طراحی میکنند. تفاوت قائل شدن میان این دو مقوله حائز اهمیت میباشد چون پرداختن بیش از حد به «خود ایدهآل» و آرزوهایی که فرد برای داشتن برخی خصوصیات دارد، ما را از رسیدن به شناخت واقعی از خودمان باز میدارد. مثلاً پزشکی را در نظر بگیرید که همواره آرزو داشته در تمام علوم پزشکی دانش و اطلاعات کافی داشته و بتواند هر دردی را شخصاً درمان کند. این تصور ممکن است پس از مدت جزء وجود وی شده و باور کند که واقعاً همینطور است و لذا سعی میکند بیمارانش را خودش درمان کرده و کمتر آنها را به سایر منابع تخصصی دیگر ارجاع میدهد. اما این تصور، ایدهالی و آرمانگرایانه بوده و واقعیت این چنین نیست؛ لذا باعث روبهرو شدن با شکستهای متعدد و افت اعتماد به نفس و کاهش رضایت از خود در وی میگردد. و چه بسا این احساس ناکارآمدی به حدی برسد که او دیگر نتواند از تواناییهای واقعی خودش هم بهره بگیرد و به کلی درمان بیماران را کنار بگذارد.
علاوه بر آنچه که در عناصر لازم برای رسیدن به خودآگاهی بیان گردید، موارد دیگری نیز وجود دارد که افراد را طی این فرآیند یاری داده و به کسب این مهارت کمک میکنند. یکی از مهمترین این عوامل «پذیرش خود» میباشد. منظور از پذیرش خود آن است که فرد خود را با تمام ویژگیهای مثبت و منفی که دارد، بپذیرد و دوست داشته باشد. بدین منظور باید بپذیرید که گاهی اوقات اشتباه میکنید، گاهی از عهده انجام کاری بر نمیآیید، گاهی نمیتوانید آن گونه باشید که خودتان یا دیگران را راضی نگهدارید، شما نمیتوانید همه اطرافیانتان را راضی نگه داشته و براساس خواستههای آنها عمل کنید و… بنابراین نباید با سرزنش خود در این گونه موارد، از خودتان انتظار بیش از حد داشته و از خود واقعیتان دور شوید.
عامل کمککننده دیگر برای رسیدن به خودآگاهی آن است که علاوه بر خود، دیگران را نیز همانگونه که هستند، بپذیرید و دوست داشته باشید. به خاطر داشته باشید که هیچ دو نفری در دنیا وجود ندارند که کاملاً مثل یکدیگر بوده و خصوصیات یکسان داشته باشند. شما نمیتوانید دوست یا همسری بیابید که کاملاً مشابه شما باشد و به گونهای رفتار کند که شما عمل میکنید. بنابراین باید وجود تفاوتهای فردی در افراد را پذیرفته و با آن کنار بیاییم. اگر بپذیریم که هر فرد، انسانی است منحصر به فرد و هریک از ما شباهتها و تفاوتهایی با یکدیگر داریم، گامی بلند در جهت خودآگاهی و شناخت خود برداشتهایم.
انسانهایی که از خودآگاهی خوبی برخوردارند، در قبال خود و دیگران «مسئولیتپذیر» هستند و از زیر بار قبول مسئولیت شانه خالی نمیکنند. مسئولیتها فرصتی هستند که نیروهای جسمی، روانی و اجتماعی شما را به چالش بر میانگیزند، قدرتهای خلاقه شما را به حرکت وا میدارند و به شما کمک میکنند تا خودباوری قویتری داشته باشید. در واقع قبول مسئولیت گامی بزرگ در جهت رشد و خودشکوفایی شما است.
برخی افراد آمادگی روبهرو شدن با واقعیت را درباره خودشان ندارند. زمانی که آگاهی از خود و شخصیت بیشتر شود، در بعضی مواقع به نظر میرسد که باید تغییراتی ایجاد شود اما برخی افراد نمیخواهند تغییر کنند، چون این تغییر نیازمند تلاش است. برای مثال ممکن است یک فرد از خودش این تصویر را بسازد که «شخصی است علاقهمند به سرگرمی و تفریح» و از آن به عنوان توجیهی برای عملکرد ضعیف در محیط کار و جامعه استفاده کند. در حقیقت اگر او دید صحیحی نسبت به خود داشته باشد، در مییابد که «یک فرد سهلانگار و وقتگذران است که انجام فعالیتهای کاری، مسئولیتها و وظایفش را تا دقیقه آخر به تعویق میاندازد»
برای روبهرو شدن با حقیقت وجودیمان یعنی خودآگاهی، داشتن صداقت و شجاعت دو شرط اساسی است.
گاهی اوقات برخی ویژگیها باعث میشوند فرد نتواند به خوبی در راه رسیدن به خودآگاهی و شناخت صحیح خود گام بردارد. یکی از این ویژگیها که برخی نیز به غلط آن را یک ویژگی مثبت میدانند، «غرور» است. غرور و خودبزرگ بینی با «اعتماد به نفس» متفاوت است. منشأ اعتماد به نفس رشد «خودواقعی» است و بر مبنای صفات، فضایل، شایستگیها و استعدادهای واقعی که در انسان وجود دارند، شکل میگیرد. در حالی که غرور براساس «خود ایدهآل» و بیاساس است یعنی بر مبنای صفات و ویژگیهای تخیلی و تصوری شکل گرفته است و یا اگر واقعاً این صفات و ویژگیها در فرد وجود داشته باشند، احساس غرور فرد نسبت به آنها مبالغهآمیز و بیتناسب با آن صفات و ویژگیها است. غرورها انواع مختلفی دارند از جمله: غرور عقل و دانایی، غرور اراده و همه کار توانی، غرور خودبزرگبینی و مهمبودن، غرور دوست داشتنی یا محبوب بودن، غرور آزادی مطلق، غرور شجاعت، غرور درستی و عدالت و… که همه آنها صفاتی غیرواقعی یا اغراق شدهاند که بر پایه افکار نامعقول نسبت به خود بنا نهاده میشوند و فرد را از رسیدن به خودآگاهی باز میدارند.
توقعات و انتظارات بیش از حد از خود نیز فرد را از رسیدن به خودآگاهی منحرف میسازد. در واقع این توقعات از «خود ایدهآل» فرد ناشی میشوند و متناسب با ویژگیهای واقعی افراد نیستند. «کمالگرایی» و خواستن همه چیز در نهایت مطلوبیت، یکی دیگر از موانع رشد خودآگاهی است. انسان کمالگرا، چون همواره سعی در کامل بودن دارد، هیچگاه رضایت کافی از خودش نخواهد داشت و این افکار موجب اخلال در موفقیت وی میگردند. برخی از احساسات، افکار و باورهای این افراد عبارتند از:
● ترس از بازنده بودن و اشتباه کردن؛ این افراد از شکست و اشتباه به شدت رویگردان هستند و آنها را به خودشان نسبت میدهند نه شرایط بیرونی؛ و این امر باعث میشود احساس نارضایتی بیشتری از خود داشته باشند.
● ترس از نارضایتی و عدم پذیرش از سوی دیگران؛ افراد کمالگرا همواره بهدنبال راضی نگه داشتن همه اطرافیانشان هستند و کمتر خودشان را در نظر میگیرند.
● داشتن تفکر همه یا هیچ؛ اینان باور دارند که کاری با ارزش است که در حد کمال به انجام رسیده باشد و از دستیابی به موفقیتهای متوسط احساس رضایت نمیکنند.
● تأکید بیش از حد روی «بایدها»؛ این افراد غالباً قوانین خشکی از «بایدها» و «نبایدها» دارند و به دلیل تأکید بسیار روی آنها به ندرت خواستهها و مطالبات خود را در نظر میگیرند.
در نهایت، این افراد در نتیجه محقق نشدن اهداف غیرواقعبینانهشان، به انتقاد و سرزنش خود روی میآورد که نتیجه آن اعتماد به نفس پایین و دور شدن از مسیر شناخت خویشتن است.
عامل منحرفکننده دیگر در مسیر رسیدن به خودآگاهی، عدم آگاهی افراد از تفاوت میان «خود درونی» و «شخصیت» است. خود درونی هر فرد ممکن است متفاوت از شخصیت او باشد؛ و منظور از خودآگاهی نیز شناخت و عمل براساس «خود درونی» است نه «شخصیت». شخصیت در طول زندگی و از دوران کودکی طی روابط بین فردی، آموزش و بازخوردهایی که فرد از محیط یا اطرافیان دریافت میکند، شکل میگیرد. در واقع این خود شما هستید که براساس الگوی موفقیت در ارتباط با دنیای بیرون، شخصیتتان را شکل میدهید. اما خود درونیشما بخشی از وجودتان است که در فعالیتها و الگوهای شخصیتی شما شرکت ندارد. هنگامی که این بخش را در درون خودتان احساس میکنید، بسیار آشنا به نظر میرسد و برایتان آرامشبخش است. اما این «خود درونی» معمولاً به واسطه جاذبههای شخصیت، پاداش محیط و تمرکز بر فعالیتهای جاری زندگی فراموش و برای فرد غریبه میشود.
زمانی که به تفاوت میان خود درونی و شخصیتتان فکر میکنید، طبیعی است که تصور کنید هر آنچه را که در درونتان تجربه میکنید، همان خود درونیتان است. اما آگاه باشید که ممکن است آنها صفات شخصیتیتان باشند نه برخاسته از خود درونیتان. مثلاً ممکن است شما طی آموزش والدین این گونه یاد گرفته باشید که نباید جواب بزرگترها را بدهید حتی اگر آنها اشتباه کنند. حتی ممکن است این ویژگی (عدم جرئتورزی) به عنوان یک صفت شخصیتی برایتان درآمده باشد و خودتان نیز به آن معتقد باشید؛ اما همواره در این گونه مواقع نوعی احساس ناراحتی و تردید دارید که برخاسته از خود درونیتان میباشد. خود درونی شما با واژههایی از قبیل احساس آزادی، ابراز وجود، دانستن و آرامش درونی توصیف میشود و زمانی که براساس آن عمل کنید میدانید که حتماً آن کار درست است و نیازی به بحث، تحلیل، قضاوت و کنترل ندارید. شادی را در نظر بگیرید؛ شما لزومی ندارد که برای تجربه آن مهارت خاصی را بیاموزید چون آن در درون شما است و بیواسطه تجربه میگردد.
بنابرآنچه که راجع به تفاوت خود درونی و شخصیت گفته شد، میتوان گفت در واقع خودآگاهی فرایندی است که انسان طی آن میکوشد تا با شناخت خود درونیاش، شخصیت خود را هرچه بیشتر به آن نزدیک کند. انسانهایی که این فرآیند را به خوبی و به طور کامل طی کردهاند، «افراد خودشکوفا» نام دارند. این افراد با آگاهی از خود درونیشان کاملاً منطبق با درونیات خود عمل کرده و خد را به دست شرایط و مقتضیات نمیسپارند و لذا همواره احساس آزادی و آرامش خواهند داشت.
با تلاش برای رسیدن به خودآگاهی، سعی کنید کلیه استعدادهای بالقوهتان را کشف کرده و در جهت شکوفایی آنها گام بردارید. ترس، شک و عدم امنیت شما را از انتخاب آزاد منحرف کرده و از خود درونیتان دور میسازد.
کلمات کلیدی : مهارت خود آگاهی | مهارت خودآگاهی | ضرورت مهارت خودآگاهی | عوامل مؤثر در دستیابی به خودآگاهی | موانع رسیدن به خودآگاهی | مقاله مهارت خود آگاهی
نظرات کاربران ۰