منو اصلی
اگر زنده است، خدا حفظاش کند و اگر مرده است، خداوند مغفرتاش کند. در مکتب آموزگار یکی از مضامین و خیلی هم سختگیر و در عینحال، بد اخلاق و بد زبان بود.
صنفهای هفت و هشت مکتب بودیم، یکی از مضامین را برای ما تدریس میکرد. مضمون خیلی سختی نبود اما، آموزگارش آدم بد اخلاق و بد زبان بود و هرآنچه در زبانش جاری میشد، از خطاب کردن به دانشآموزان دریغ نمیکرد. به همین دلیل، برای نزدیک به نود درصد از همصنفیهای ما، یاد گرفتن و امتحان دادن آن مضمون خیلی سخت بود و کمتر کسی قادر میشد تا حداقل نمره کامیابی را بگیرند. چوب کلانی همیشه بر دست داشت و هیچ دانشآموزی قادر نبود در حضور او کوچکترین حرکتی بکند و یاهم لبخندی بزند. گرفتن نمره کامیابی در آن مضمون، برای ما بزرگترین دستآورد به شمار میرفت، اما کمتر کسی قادر میشد تا به چنین پیروزی دست یابد. او دوست داشت تا آنچه را که در کتاب است و هرآنچه را که خودش گفته است، دانشآموزان کلمه به کلمه حفظ کند و در روز امتحان هم، همین طور باشد.
یادم هست یک روزی یکی از دانشآموزان شیشه مکتب را شکست و زمانی که او از قضیه با خبر شد، به صنف آمد و پرسید کار کدام دانشآموز بوده است. هیچ کس حاضر نشد تا آن دانشآموز را نشان بدهد و آنگاه، او با چوب کلانی که در دست داشت، همهی دانشآموزان آن صنف را حسابی زد و هیچ پروایی نداشت که ممکن است چوب به سر و صورت کدام کسی برخورد کند و یا چشم کسی را معیوب بسازد. از این کار هیچ ترسی نداشت.
حالا که به آن روزها فکر میکنم، هیچ درسی و مضمونی برای دانشآموزان سختی نمیکند، مگر این که استاد آن مضمون، بد اخلاق، بد زبان و خشن نباشد و رفتار ملایم همراه با محبت نداشته باشد. اندک آموزگارانی که رفتار نسبتاً ملایمتری داشتند، مضامینی را که آنان تدریس میکردند، برای همهی دانشآموزان دلچسب بود و دانشآموزان کمتری در آن مضامین ناکام میماند.
با اینحال، روش تدریس و برخورد آموزگاران با دانشآموزان، از نگاه روانشناسی بر دانشآموزان تاثیرات فوقالعاده دارد.
آلبرت اینشتین فزیکدان معروف جهان که در بارهی مسایل مختلفی نظر داده است، خانوادهها و آموزگاران در مکاتب را تشویق میکرد تا روشهای انسانیتری را برای آموزش و تربیت کودکان در پیش گیرند. اینشتین مخالف اعمال زور و تنبیه کودکان در روند آموزش و پرورش بود. او میگوید: «بدترین چیز برای یک مکتب آن است که روش کار خود را بر ترس، زور و قدرتنمایی ساختگی استوار کند. چنین روشی ویرانگر احساسات سالم، صداقت و اعتماد به نفس دانشآموزان خواهد بود.»
اینشتین هنگام معاشرت با کودکان، خود را در سطح آنها قرار میداد. به عقیدهی او، روح یک کودک، دستنخورده، شاداب، انعطافپذیر، صادق و پرشور است، زیرا هنوز زیر فشار قراردادهای اجتماعی در نیامده و خدشهدار و دگرگون نشده است. از همین روست که کودک بیآنکه از نادانی خود شرمنده باشد، آشکار و بیپروا پرسشهایی را مانند سیل بر زبان جاری میکند.
قدرت تخیل
اینشتین چند روشی را برای آموزش درست کودکان از نگاه روانشناسی مطرح کرده میگوید که یکی از مسایل مهم در آموزش، خواندن داستانهای تخیلی به منظور افزایش قدرت تخیل کودکان است. او میگوید: «اگر میخواهید فرزندانتان خلاق و باهوش باشند، برایشان داستان تخیلی بخوانید. اگر میخواهید آنها باهوشتر باشند، برایشان داستانهای تخیلی بیشتری بخوانید.»
از نگاه روانشناسی، قدرت تخیل یکی از عجیبترین تواناییهای ذهن بشری است. تخیل انسان قادر است چیزی را که وجود ندارد در ذهن خلق کند و زمینهی ایجاد آن را در واقعیت آماده کند.
تمام ساختههای بشری از اختراع هواپیما تا سفینههای فضایی، از ماشینحساب گرفته تا کامپیوتر، ابتدا فقط به شکل یک ایده در ذهن یک انسان وجود داشتهاند. کودکان بهطور طبیعی خیالپردازانی فوقالعاده هستند اما معمولاً بزرگترها با منطق خشکوخالی، خیالپردازی کودکان را بیاهمیت تلقی میکنند و بهجای تشویق و تحریک تخیل کودکان، آنها را صرفاً با واقعیات موجود آشنا میکنند.
یک تحقیق در زمینهی آموزش کودکان نشان میدهد که ۹۸ درصد کودکان دو تا پنج سال، از لحاظ خلاقیت در سطح نابغهها قرار دارند و فقط دو درصد از بزرگسالان بالای بیستوپنج سال میتوانند نبوغ ذاتی دوران کودکی خود را حفظ و شکوفا بسازند. با اینحال، داستانهای تخیلی باعث تحریک و فعال شدن بیشتر تخیل کودکان میشود و ذهن آنها را برای تفکر خلاق و ایدهپردازی خلاقانه آماده میکند.
مثال زدن
مثال آوردن در جریان آموزش، تنها راه آموزش است. مثال و تشبیه راهی طبیعی و آسان برای یادگیری است. با مثال آوردن مفهومهای دشوار و شاید انتزاعی را با چیزی عینیتر، آسانتر و قابلفهمتر بیان کنید. شاید یکی از علتهایی که معمولاً درس ریاضی را سخت میدانند، این باشد که مفاهیم آن نسبت به سایر دروس انتزاعیتر است و عیناً در واقعیت وجود ندارد. اما میتوان مفاهیم ریاضی را نیز بهراحتی با مثالهای عینی بیان کرد. چیزی به نام «ضرب» در طبیعت نداریم و اگر بدون مقدمه بخواهیم مفهوم آن را به کودک آموزش بدهیم، با دشواریهای بسیاری مواجه خواهیم شد. برای اینکه مفهوم «دو ضربدر دو مساوی به چهار» را به کودک آموزش بدهیم، بهترین راه، استفاده از مثالهایی شبیه این است: «اگر دو بقشاب داشته باشیم و در هرکدام دو عدد سیب داشته باشیم، در کل چندتا سیب داریم؟» در این صورت مفهوم ضرب کردن تا حدود زیادی برای او قابلفهمتر خواهد شد. اینشتین تاکید میکند: «دانشآموزان و دانشجویان بشکههای خالی نیستند که بخواهید پُرشان کنید، بلکه مشعلی هستند که باید روشنشان کنید.»
اینشتین در کودکی از حفظ کردن درسها و انجام دادن کارخانگی متنفر بود و بیشتر به مطالعه آزاد علاقه داشت. هنگامی که در پرسشنامهی سنجش هوش و استعداد منسوب به ادیسون، به این سوال برخورد که «سرعت صوت چقدر است؟»، فریاد زد: «چه میدانم؟! این چیزها را به آسانی میتوان در هر کتاب درسی پیدا کرد. چه لازم است آنها را به حافظه تحمیل کنم!»
با اینحال، هدف اصلی آموزش باید تحریک کنجکاوی کودکان و ایجاد علاقه و اشتیاق برای یادگیری باشد. اما بیشتر سیستمهای آموزشی صرفاً به انتقال اطلاعات به ذهن دانشآموز میپردازند. در زمانهای گذشته که ابزارهای ذخیرهی اطلاعات امروزی در دسترس نبود، بهخاطر سپردن اطلاعات ارزشمند بود، اما امروزه ما در عصر اطلاعات بهسر میبریم و تنها داشتن اطلاعات مزیت به حساب نمیآید. در عصر جدید انواع اطلاعات به سهولت در اختیار همگان قرار دارد. آنچه امروزه ارزشمند است، توانایی استفادهی خلاقانه از اطلاعات و دانش موجود برای حل مساله و چالشهای مختلف است. به همین دلیل باید دانشآموزان را به کنجکاوی و تفکر تشویق کنیم و اشتیاق دانستن و فهمیدن را در آنها افزایش بدهیم. اینشتین میگوید: «من هرگز به شاگردانم درس نمیدهم، من فقط تلاش میکنم شرایطی را فراهم کنم تا خودشان یاد بگیرند.»
بهترین نوع یادگیری آن است که دانشآموز بدون هیچگونه احساس فشار و اضطراب، یاد بگیرد. انواع بازیها، داستانها و مثالهای جذاب، زمینه را برای یادگیری خودبهخودی کودکان فراهم میکنند. یکی از مهمترین مهارتهایی که در مکتب آموخته نمیشود، «مهارت خودآموزی» است. یاد دادن مهارت خودآموزی به کودکان مانند این است که به جای ماهی دادن به آنها، ماهیگیری را یادشان بدهید.
اینشتین مخالف اجبار بود و از برنامههای آموزشی که مغز کودکان را با انبوهی از نامها و فرمولهای خشک، خسته و فرسوده میکند یا از حفظ کردن مطالب تنها برای امتحان دادن، بیزار بود. او اجبار به آموختن دروس مشابه برای همگان، بدون توجه به میل و علاقهی آنان را قبول نداشت. این دانشمند معتقد بود که وظیفهی شیوههای آموزشی باید فقط این باشد که جوانان را به فکر کردن عادت بدهد و در آنها کنجکاوی و تحریک فکری پدید آورد.
عشق، شور و اشتیاق مسری هستند. وقتی معلم عاشق شغل و دانشی باشد که آموزش میدهد، خودبهخود این شور و اشتیاق به شاگردان منتقل میشود. اگر معلم عاشق کودکان باشد از هر لحاظ در زندگی آنها تأثیری مثبت و ماندگار میگذارد. همهی ما خاطرات ماندگاری از معلمانی داریم که عاشقانه تدریس میکردند و با تمام وجود خود را وقف آموزش و تربیت میکردند و آنانی که از خشونت را بهجای درس، به ما آموزش میدادند نیز به یاد داریم. از لحاظ تربیتی، کودکان بیشتر تحت تأثیر رفتار ما قرار میگیرند نه نصایح و گفتار ما. به همین دلیل، یک آموزگار عاشق، بهترین الگوی تربیتی برای کودکان است و میتواند الهامبخش آنها در طول تمام عمرشان باشد.
برای خرید کتاب های موسسه آموزشی برگ با قیمت کاملا استثنایی ( لمس کنید)
نظرات کاربران ۰